صفحه ۱۳ هدیه ششم

خورشید یعقوب، اکنون در چاه است. تنهای تنها، در تاریکی و سکوت؛
و تنها این صدای تپش قلب اوست که به گوش می‌رسد!

مادر دلسوزش کجاست تا صورت خاک‌آلودش را بشوید و پدر مهربانش تا موهای لطیف او را نوازش کند؟ خورشید آسمان کجاست تا زندان تاریک او را روشن کند؟

تنها خود اوست و …
و یوسف زیر لب آرام‌آرام زمزمه می‌کند: ای خدای مهربان!…

به آن امید که رحمت خداوند از راه برسد.
مدت کوتاهی می‌گذرد…

ناگهان از آن بالا دَلوی’ به پایین می‌افتد تا کام تشنه‌ی کاروانیان خسته و در راه مانده را سیراب کند.

– آه خدای من! این فرشته‌ی نجات است…
بی‌شک، اکنون هنگام آن است که یوسف، نجات خود و مهربانی پروردگار مهربانش را با چشمانی حیرت‌زده ببیند!

در میان کاروان، غوغایی برپا می‌شود.
– آه … نگاه کنید! درون دلو، کودکی نشسته است.
– این کودک است یا فرشته‌ای از آسمان‌ها؟…
– چه چاه سخاوتمندی!… چه ثروتی به ما ارزانی داشته است.

حالا با کمک دوستانت، عبارت زیر را در چند جمله کامل کن:
به نظر من، چیزی که باعث می‌شد یوسف در تنهایی چاه دلگرم و امیدوار باشد، این بود که …

پاسخ ۱

به نظر من، چیزی که باعث می‌شد یوسف در تنهایی چاه دلگرم و امیدوار باشد، این بود که او ایمانی قوی به خدای یکتا داشت. یوسف می‌دانست که خداوند در هر حالی ناظر بر اعمال بندگانش است و او را حتی در اعماق تاریک چاه هم می‌بیند و صدایش را می‌شنود. او با یاد خدا و توکل به رحمت بی‌پایان او، قلب خود را آرام می‌کرد و یقین داشت که پروردگار مهربانش او را از این سختی نجات خواهد داد.

پاسخ ۲

برای دیدن باید اشتراک ویژه باشه 🙂

خرید اشتراک

برای ثبت پرسش باید وارد حساب کاربری خود شوید. ورود به حساب


پرسش و پاسخ بدون پرسش

تا کتون پرسشی ثبت نشده.