قاسم از این سو به آن سو حمله میکرد و جوانمردانه میجنگید. رشادت او تحسین همه را برانگیخت و دشمن را بر خاک ذلّت نشاند.
ناگهان از همه سو بر او هجوم آوردند و سرو قامتش را بر خاک انداختند.
صدای قاسم بلند شد و عمو را صدا زد.
امام حسین (علیه السّلام) شتابان خود را به بالین قاسم رساند؛ در کنارش زانو زد و پیکرش را در آغوش گرفت.
بدن گلگونش بوی گلهای بهشت میداد. امام با مهربانی و عطوفتی وصفناپذیر نگاهش کرد و فرمود:
«به خدا قسم برای عمویت سخت است که تو او را صدا بزنی و او نتواند جواب بدهد».
قیام امام حسین (علیه السلام)
پس از اینکه حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله) از سوی خداوند به پیامبری انتخاب شد، ظالمان و ستمگرانی که حاضر نبودند دستور خدا را بپذیرند، تصمیم گرفتند از هر راهی، دین اسلام را از بین ببرند؛ امّا تلاشها و مقاومتهای پیامبر باعث شد این دشمنان نتوانند به خواستههای خود برسند.
بعد از پیامبر، معاویه به جنگ با امام علی (علیه السّلام) که جانشین پیامبر بود، برخاست. بعد از امام علی (علیه السّلام)، فرزندش امام حسن (علیه السلام) نیز با نقشهی معاویه به شهادت رسید.
در سال ۶۰ هجری قمری، معاویه از دنیا رفت و فرزندش یزید به حکومت رسید. یزید اهل کارهای زشت و ناپسند بود؛ به نماز چندان اهمیت نمیداد و احکام دین خدا را رعایت نمیکرد. او آشکارا دین اسلام و حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله) را مسخره میکرد. فساد او در مردم نیز اثر گذاشته بود. یزید میخواست دین اسلام را ریشه کن کند و آن را نابود سازد.
وقتی به امام حسین (علیه السّلام) خبر دادند که یزید به حکومت رسیده است، فرمود:
«وای بر اسلام که به حاکمی چون یزید گرفتار شده است».
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.