گفت و گو کنید
۱- داستان هدیهی خدا را بخوانید.
– منظور مادربزرگ از اینکه به نوهاش میگفت: تو دست منی، تو پای منی، تو گوش منی… چه بود؟
– مادربزرگ دربارهی نوهاش چه دعایی کرد؟
– منظور او از این دعا چه بود؟
– چرا خداوند به مادربزرگ، نوهی خوب و مهربانی هدیه داده بود؟
۲- پنج شنبه شب است. فردا حمید و خانوادهاش میخواهند به یک جای خوش آب و هوا در اطراف شهر بروند. همه از رفتن به سفر خوشحال هستند. آنها لباسها و وسایلشان را در ساک میگذارند. حمید با برادر و خواهرهایش دربارهی دیدنیهای بین راه صحبت میکند. مادربزرگ حمید در خانهی آنها زندگی میکند. او پاهایش درد میکند. خیلی آهسته راه میرود و به سختی ماشین سوار میشود و از آن پیاده میشود.
شب، اعضای خانواده دربارهی اینکه مادربزرگ همراه آنها به سفر برود یا نه گفتوگو کردند.
به نظر شما آنها در این باره چه تصمیمی بگیرند؟ چرا؟ اگر شما جای حمید بودید، چه میگفتید؟
۳- چرا باید به پدربزرگها و مادربزرگها و افراد سالمند احترام بگذاریم و از آنها قدردانی کنیم؟
۴- یک خاطرهی زیبا از پدربزرگ یا مادربزرگتان را در کلاس تعریف کنید.
جست وجو کنید
با راهنمایی معلم به «پیام قرآنی» کتاب درسی قرآن مراجعه کنید و آیهای را که مربوط به پدر و مادر است، پیدا کنید؛ از روی معنی آن بنویسید و در کلاس بخوانید.
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.