«بهتر است امتحان کنم ببینم شیرین هست یا نه؟»
یک دانه داخل دهان گذاشتم؛ شیرین نبود! سراغ صندوقی دیگر رفتم و باز یک دانه دهانم گذاشتم؛ آن هم شیرین نبود. از صندوق انگورهای سیاه هم یک دانه در دهان گذاشتم؛ آن هم شیرین نبود.
به طرف فروشنده رفتم.
– «آقا بفرما این نایلون را بگیر. انگورهایتان شیرین نیست».
فروشنده هم چیزی نگفت. به حسن گفتم:
«برویم جای دیگر، اینها شیرین نیست».
حسن گفت: «پولش را دادی؟»
تعجّب کردم.
– «پول چی؟ من که انگور نخریدم!»
حسن ادامه داد: «آن چند دانهای که در دهانت گذاشتی چطور؟ باید فروشنده راضی باشد».
برایم بگو
احساس شما از اینکه ببینید شخصی بدون اجازه از وسایل دیگری استفاده میکند، چیست؟
با او چه برخوردی میکنید؟ چرا؟
۱- خاطرهای از شهید حسن شوکت پور
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.