صفحه ۴۰ هدیه چهارم

درس پنجم

سخنی که سه بار تکرار شد!

از روزی که به آن محلّه رفتند یک روز خوش هم ندیدند!

در طول روز از سروصدای زیاد همسایه در امان نبودند و شب‌ها تا دیر وقت از صدای بلند خنده‌های آنها خواب راحت نداشتند.

صبر مرد تمام شده بود؛ تصمیم گرفت شکایت همسایه‌ی خود را نزد پیامبر ببرد.

***

«ای رسول خدا! از وقتی به این خانه آمده‌ایم، از شرّ این همسایه در امان نیستیم؛ نه روزها آسایش داریم و نه شب‌ها می‌توانیم استراحت کنیم.»

لبخندی که همیشه بر لبان پیامبر بود، محو شد.

آثار اندوه در چهره‌ی ایشان آشکار گردید.

باید جلوی آزار این همسایه را می‌گرفت و او را از زشتی کارش باخبر می‌ساخت.

سه نفر از نزدیک‌ترین یاران خود را صدا کرد و به آنها فرمود: «سخنی را که اکنون به شما می‌گویم، بعد از نماز جماعت با صدای بلند در مسجد تکرار کنید تا همگان بشنوند.»

***

نماز ظهر پایان یافت. علی ـ علیه السّلام ـ ابوذر و سلمان که هر کدام در گوشه‌ای از مسجد نشسته بودند، از جا برخاستند و با صدای بلند، سه بار این سخن را تکرار کردند:

«رسول خدا فرمودند تا به شما اعلام کنیم:
هر کس همسایه‌اش …
هر کس همسایه‌اش از شرّ او در امان نباشد …
هر کس همسایه‌اش از شرّ او در امان نباشد، مؤمن نیست.»

برای ثبت پرسش باید وارد حساب کاربری خود شوید. ورود به حساب


پرسش و پاسخ بدون پرسش

تا کتون پرسشی ثبت نشده.