درس پنجم
سخنی که سه بار تکرار شد!
از روزی که به آن محلّه رفتند یک روز خوش هم ندیدند!
در طول روز از سروصدای زیاد همسایه در امان نبودند و شبها تا دیر وقت از صدای بلند خندههای آنها خواب راحت نداشتند.
صبر مرد تمام شده بود؛ تصمیم گرفت شکایت همسایهی خود را نزد پیامبر ببرد.
***
«ای رسول خدا! از وقتی به این خانه آمدهایم، از شرّ این همسایه در امان نیستیم؛ نه روزها آسایش داریم و نه شبها میتوانیم استراحت کنیم.»
لبخندی که همیشه بر لبان پیامبر بود، محو شد.
آثار اندوه در چهرهی ایشان آشکار گردید.
باید جلوی آزار این همسایه را میگرفت و او را از زشتی کارش باخبر میساخت.
سه نفر از نزدیکترین یاران خود را صدا کرد و به آنها فرمود: «سخنی را که اکنون به شما میگویم، بعد از نماز جماعت با صدای بلند در مسجد تکرار کنید تا همگان بشنوند.»
***
نماز ظهر پایان یافت. علی ـ علیه السّلام ـ ابوذر و سلمان که هر کدام در گوشهای از مسجد نشسته بودند، از جا برخاستند و با صدای بلند، سه بار این سخن را تکرار کردند:
«رسول خدا فرمودند تا به شما اعلام کنیم:
هر کس همسایهاش …
هر کس همسایهاش از شرّ او در امان نباشد …
هر کس همسایهاش از شرّ او در امان نباشد، مؤمن نیست.»
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.