چشمان اسماعیل از شادی برق میزند. او دست در دست پدر و پا به پای او گام برمیدارد.
پدر وارد خانه میشود.
اسماعیل آرام و باادب میگوید: پدر، من از مادرم دربارهی شما بسیار شنیدهام؛ اما اکنون میخواهم از زبان خود شما دربارهی زندگیتان بشنوم.
اسماعیل در کنار پدر نشسته و با اشتیاق به لبهای او چشم دوخته است.
ابراهیم (علیه السّلام) داستان خود را شروع میکند.
زمانی که به سن و سال تو بودم…
با توجه به تصویر زیر، ادامهی داستان را برای دوستانت تعریف کن.
با خانواده
نام چهاردهمین سورهی قرآن چیست و چه ارتباطی با این درس دارد؟
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.