گفت: «اویس هستم، شتربانی از یمن».
اویس بهیاد قولی افتاد که به مادرش داده بود. بیشتر از نصف روز نمیتوانست در مدینه بماند، اگر چه رسول خدا را ندیده بود. برای همین در حالیکه حسرت دیدار پیامبر را به دل داشت، با ناراحتی به یمن بازگشت.
***
عصر آنروز، وقتی پیامبر به خانه آمد، فرمود: «بوی بهشت را احساس میکنم. چه کسی به اینجا آمده است؟»
خدمتگزار گفت: «شتربانی به نام اویس، از یمن».
پیامبر خدا فرمود: «خداوند به سبب احترام اویس به مادرش، او را خیلی دوست دارد».
فکر میکنم
اویس آنقدر به مادرش احترام میگذاشت که… .
حاضر شد بزرگترین آرزوی زندگیاش یعنی دیدار پیامبر خدا (ص) را فدای قولی کند که به مادرش داده بود و برای اینکه مادرش نگران و تنها نماند، بدون دیدن پیامبر به شهرش بازگشت.
گفتوگو کنیم
اگر من به جای اویس بودم، چه میکردم؟
(پاسخ پیشنهادی): من هم سعی میکردم به قولی که به مادرم دادهام وفادار باشم، حتی اگر به قیمت ندیدن پیامبر تمام شود. چون میدانم رضایت مادر باعث رضایت خدا و پیامبر میشود و پیامبر هم از این کار خوشحالتر میشوند.
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.