مأموران دربار فرعون روانهی شهر شدند تا دایهای برای نوزاد گرسنه پیدا کنند.
زنهای زیادی نزد کودک آمدند اما بیفایده بود؛ کودک شیر نمیخورد.
خواهر کودک که از دور ماجرا را زیر نظر داشت، نزدیک شد و گفت: «میخواهید زنی را به شما معرفی کنم که سرپرستی این کودک را به عهده بگیرد و او را شیر بدهد؟»
خیلی زود خبر را به آسیه رساندند. آسیه دایه را به دربار دعوت کرد؛ بدون آنکه بداند او مادر نوزاد است.
وقتی کودک در آغوش مادرش جای گرفت، آرام شد.
مادر، نوزادش را نوازش کرد؛ اشک شادی را پشت پلکهایش نگه داشت و به لطف خداوند فکر کرد؛ خداوند بزرگی که کودکش را در سلامت کامل به او بازگردانده بود.
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.