صفحه ۳۷ هدیه ششم

مثل فرات و کارون

خدا را شکر قدم‌های ما هم به این جاده رسید.

خدای من! چه جاده‌ای! چه مسیری! یک سوی آن نجف است و سوی دیگرش کربلا!

از نجف تا کربلا ستون‌هایی است که به احترام زائران ایستاده‌اند؛ ستون‌های بلندبالایی که شماره بر سینه دارند. ستون یک، ابتدای این راه و در شهر نجف است و ستون ۱۴۵۲ در شهر کربلا نزدیک حرم حضرت عبّاس (علیه السّلام) است.

مانند بسیاری از مردم خانوادگی آمده‌ایم. چند ساعت است که از نجف راه افتاده‌ایم. با شوق قدم برمی‌داریم و با موج جمعیت آرام‌آرام به سوی کربلا می‌رویم.

پدرم پرچم سرخ «لبیک یا حسین» در دست دارد و همگی، کوله‌پشتی بر دوش.

جای جای مسیر موکب‌های ایرانی، عراقی، لبنانی، هندی، پاکستانی و … حضور دارند که شانه‌به‌شانه‌ی هم با مهربانی برای پذیرایی زائران آغوش گشوده‌اند. در هر موکب جوان‌ها و نوجوان‌هایی را می‌بینی که پرشور و پرتلاش پروانه‌وار دور زائران می‌گردند و از آنها پذیرایی می‌کنند. آب خنک، شربت، خرما، نان تازه، چای داغ و غذای گرم با گشاده‌رویی تقدیم زائران می‌شود.


به ستون ۳۰۰ رسیده‌ایم. چند لحظه می‌نشینیم و استراحت می‌کنیم. پدرم جمعیت را برانداز می‌کند. با دست به جمعیت اشاره می‌کند و می‌گوید: «بچه‌ها ببینید! جاده‌ای زیباتر از این تا به حال دیده‌اید؟ از همه جای جهان آمده‌اند تا به سوی حرم امام‌حسین (علیه‌السّلام) بروند و به ایشان بگویند ما با شما همدل و همراهیم. ما دوست داریم در راه شما و یار شما باشیم.»

مادرم یک جرعه چای عراقی می‌نوشد و می‌گوید: «حماسه‌ی اربعین۱ یک نوع اعلام حضور است. حرف دل همه این است که ما برای ظهور امام زمان (عج) و دفاع از مظلومان عالم آماده‌ایم.»

به جمعیت نگاه می‌کنم. پرچم‌های رنگارنگ کشورهای مختلف جهان را می‌بینم. انگار

۱ـ چهلمین روز پس از شهادت امام حسین (ع) اربعین نام دارد.

برای ثبت پرسش باید وارد حساب کاربری خود شوید. ورود به حساب


پرسش و پاسخ بدون پرسش

تا کتون پرسشی ثبت نشده.