صفحه ۲۶ نگارش ششم

پاسخ ۱

خلاصه داستان:

پادشاهی هنگام شکار، بسیار تشنه شد و خواست از آبی که قطره‌قطره از صخره‌ای می‌چکید بنوشد. اما شاهین دست‌آموزش هر بار با بال زدن، جام آب را می‌ریخت. پادشاه که از این رفتار خشمگین شده بود، در نهایت با عصبانیت ضربه‌ای به شاهین زد و او را کشت. کمی بعد، وقتی به بالای صخره رفت، دید که ماری سمی در سرچشمه‌ی آب مرده و آن را زهرآلود کرده است. پادشاه تازه متوجه فداکاری شاهین شد و از کار شتاب‌زده‌ی خود به شدت پشیمان گشت.
نام جدید برای داستان:
شاهین فداکار
پاداش وفاداری

پاسخ ۱

مادربزرگ همیشه می‌گفت: «اگر برای کسی کاری می‌کنی، به رخ کشیدن یک جور فخر فروشی است و اگر منّت بگذاری کار قشنگت زشت می‌شود.»
مادربزرگ می‌گفت: «لازم نیست وقتی کار خوبی می‌کنی، داد بزنی. لازم نیست همه را خبر کنی.» می‌گفت: «کار خوب مثل عطر است. خودش منتشر می‌شود.»