قاضی که متوجّه اشتباهش میشود رو به مرد مسیحی میکند و محترمانه به او سلام میکند. آنگاه میگوید: اختلاف شما در چیست؟
◆ زرهی که این مرد قصد فروش آن را دارد، همان زرهی است که من چندی پیش آن را گم کرده بودم.
◆ نه جناب قاضی! من سالهاست که این زره را دارم.
قاضی از حضرت علی (علیهالسلام) میپرسد: آیا شاهدی داری که تأیید کند این زره از آن شماست؟
◆ امام با تبسّمی میفرماید: نه شاهدی ندارم.
◆ بنابراین، ادعای شما ثابت نمیشود و زره باید در دست این مرد بماند.
مرد مسیحی با ناباوری به قاضی نگاه میکند. باورش نمیشود که قاضیای که خلیفه، خود او را به این سِمَت گماشته است، حکمی به زیان خلیفه بدهد.
با شنیدن رأی قاضی، حاضران شروع به خارج شدن از دادگاه میکنند که ناگهان….
◆ اندکی صبر کنید. میخواهم سخنی بگویم. … من … من هنوز نمیتوانم باور کنم که در دادگاهی حاضر شدهام که یک فرد مسیحی را با پیشوا و رهبر شما برابر میداند و حکم به سود من و به زیان او میدهد. رهبر شما در دادگاه حاضر میشود اما از موقعیت خود استفاده نمیکند. اینگونه داوری را فقط در دین و مکتب پیامبران میتوان دید. این دادگاه و داوری نشانه حقانیت دین شماست.
حرفهای مرد به اینجا که میرسد اشک از چشمانش سرازیر میشود. دیگر پاهایش تحمّل ایستادن ندارد. بر زمین مینشیند و با صدایی گریان میگوید: اَشهَدُ اَن لا اِلٰهَ اِلّا اللهُ
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.