روزی مردی سوار بر الاغش به یک جالیز خربزه رسید. خسته و تشنه، زیر سایهی درخت گردویی که کنار جالیز بود، رفت و آنجا دراز کشید. او که از دیدن بوتههای خربزه و درخت گردو، به فکر فرو رفته بود، پیش خودش گفت: «درخت گردکان به این بلندی، درخت خربزه الله اکبر! من که از کار خدا هیچ سر در نمیآورم؛ آخر چگونه خربزهی به آن بزرگی را روی بوتهای به آن کوچکی و گردوی به این کوچکی را روی درختی به این بزرگی، آفریده است!»
🔑 واژگان کلیدی
👨👩👧👦 هم خانواده
- فکر: افکار، تفکر
- آفریده: آفریدگار
🎭 کلمات متضاد (مخالف)
- روز ↔ شب
- بلند ↔ کوتاه
- بزرگ ↔ کوچک
✍️ نکات املایی
در همین فکر بود که ناگهان، گردویی از شاخه جدا شد و به پیشانیاش خورد. مرد، به خود آمد و دست به دعا برداشت و گفت: «خدایا شکرت. حالا میفهمم که اگر خربزهای به آن بزرگی را روی درخت، قرار داده بودی و اکنون به جای گردو، آن خربزه به سرم خورده بود، چه بلای وحشتناکی به سرم میآمد.»
🔑 واژگان کلیدی
🎭 کلمات متضاد (مخالف)
- جدا شد ↔ وصل شد
✍️ نکات املایی
حکایتی که خواندید، با مفهوم کدامیک از مَثَلهای زیر ارتباط دارد؟
عقلش به چشمش است.
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.