بعد ادامه داد: «چشمهایت را باز کن! نمیخواهی مادر را ببینی؟»
پرستاری که مرا آورده بود، گفت: «نوزادها تا دوماهگی درست نمیبینند ولی صداها را خوب میشنوند.»
مرا از بیمارستان به جایی بردند که اسمش خانه بود. در خانه، یک نفر با دیدن من جیغ کشید و بالا و پایین پرید که فکر کنم اسمش «خواهرجان» بود. او لبهایش را روی صورتم چسباند و آنقدر فشار داد که این بار من جیغ کشیدم. میخواست مرا بغل کند که بابا به او گفت: «مواظب سرش باش! نمیتواند سرش را نگه دارد. دستت را بگذار زیر گردن بچه!» آن وقت فهمیدم که اسم من بچه است!
چند روز بعد…
بابا از راه آمد و با خوشحالی گفت: «برای حمید شناسنامه گرفتم.» برادرجان گفت: «بابا چرا برای من نگرفتی؟» بعد پرید و آن را از دست پدر گرفت و گفت: «ببینم، شناسنامه چه شکلی است؟»
مادرجان گفت: «بیا ببین، تو خودت هم شناسنامه داری. مواظب باش کثیفش نکنی.» خواهرجان پرسید: «شناسنامه به چه دردی میخورد؟»
بابا جواب داد: «شناسنامهی هرکس نشان میدهد که او کیست و از کدام خانواده است. شناسنامه، همچنین نشان میدهد که ما ایرانی هستیم. بعدها، برای خیلی کارها مانند ثبتنام در مدرسه، ازدواج و کار از شناسنامه استفاده میکنیم. برای همین باید در نگهداری آن دقت کنیم.»
مادرجان گفت: «یادت باشد حمید را بیمهی تأمین اجتماعی کنی. اگر خدای نکرده حمید بیمار بشود به این بیمه نیاز دارد.»
۱. به کمک پدر یا مادر، شناسنامهتان را مشاهده کنید و مشخصات خودتان را بنویسید.
نام:
نام خانوادگی:
نام پدر:
نام مادر:
تاریخ تولد: روز: …… ماه: …… سال: ……
شمارهی ملی:
محل تولد:
محل صدور شناسنامه:
۲. از روی صفحهی اوّل شناسنامهی خود طراحی کنید و آن را به معلم نشان دهید.
۳. امروزه وقتی به پزشک مراجعه میکنید، پزشک نسخهی شما را بهصورت الکترونیکی مینویسد. در اینباره جستوجو کنید و به کلاس گزارش دهید.
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.