درس اول
بینای مهربان
دقایق آخر کلاس، خانم فهیمی چند پاکت نامه به نماینده کلاس داد و گفت: این پاکتها را به بچهها بدهید. سپس گفت: بچهها داخل پاکتها سؤال مسابقه این ماه است که باید آن را در خانه جواب دهید و هفته آینده بیاورید. مسابقه این ماه یک تفاوت با مسابقههای قبلی دارد؛ یعنی یک شرط دارد؛ شرطش این است که شما باید در جایی پاکتها را باز کنید و به سؤال مسابقه پاسخ دهید که کسی شما را نبیند.
آن روز تا زنگ آخر در این فکر بودم که پاکت مسابقه را کجا باز کنم؟ …
هفته بعد بچهها پاکتهای مسابقه را تحویل دادند. وقتی پاکتها جمع شد، خانم فهیمی پرسید: همه، پاکتهایشان را تحویل دادند؟
ما هم یک صدا و بلند گفتیم: بله.
ناگهان یکی گفت: خانم اجازه؟ من نیاوردم.
همه تعجب کردیم. مریم بود. مریم احمدی. او دانشآموز منظم و درسخوانی بود و به مسابقه خیلی علاقه داشت.
خانم فهیمی گفت: چرا جواب را نیاوردی؟ مگر خودت هر هفته از من سراغ مسابقه را نمیگرفتی؟
♦ چرا! من هم خیلی دوست داشتم برنده مسابقه باشم. خیلی هم فکر کردم، ولی هر چه گشتم نتوانستم جایی را پیدا کنم که هیچ کس مرا نبیند.
من تازه متوجه پاسخ اصلی مسابقه شدم و منظور مریم را فهمیدم. با خود گفتم: چرا من به این نکته توجه نکردم؟
خانم فهیمی نگاهی به بقیه بچهها کرد و گفت: بچهها! مسابقه این ماه، فقط یک برنده دارد ….
هفته بعد که خانم فهیمی جایزهٔ مریم را داد، بعد از پایان کلاس با اصرار بچهها، مریم جایزهاش را باز کرد. یک ساعت دیواری که روی صفحهٔ آن با خطی زیبا نوشته شده بود:
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.