ایستگاه فکر
این داستان را بخوانید.
…………………………………………..
امام موسیٰ کاظم ـ علیه السّلام ـ با کارگرانش در نخلستان خود مشغول کار بود که بحث و دعوای دو کارگر توجّه او را جلب کرد.
کارگر اوّل فریاد میزد: «خودم دیدم خوشههای خرما را پشت دیوار انداختی تا آنها را برای خودت برداری و بفروشی!»
امام که متوجّه ماجرا شده بود، همراه با کارگر دوم چند قدم از بقیه دور شد و از او پرسید: «تو این کار را کردی؟»
کارگر که خجالت کشیده بود، سرش را پایین انداخت و گفت: «مرا ببخشید! شیطان وسوسهام کرد؛ دیگر این کار را تکرار نمیکنم.»
امام کمی سکوت کرد و بعد، کارگر دیگر را صدا زد؛ سپس با آرامش گفت: «این مرد مانند…

پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.