صفحه ۲۶ هدیه پنجم

درس چهارم

از نوزاد بپرسید!

ناباورانه دور گهواره‌ی نوزاد حلقه زده بودند و با تعجّب و خشم به یکدیگر نگاه می‌کردند.

همهمه‌ای میان جمعیت بلند شده بود:
هرکس چیزی می‌گفت.

– «می‌گوید از نوزاد بپرسید!»

– «با نوزاد چندروزه چگونه حرف بزنیم؟»

– «چه حرف بی‌معنایی!»

نوزاد نازنین، چشم‌های زیبایش را چرخاند و ناگهان لب‌های کوچکش را باز کرد:
– «من بنده‌ی خدا هستم!»

همین که اوّلین جمله را از زبان نوزاد شنیدند، سکوت سنگینی بر جمعیت حاکم شد.

نفس در سینه‌ها حبس شده بود!

– «خیلی عجیب است! خودش حرف زد! چطور ممکن است؟»

نوزاد با کمال آرامش به حرف‌هایش ادامه داد:
«خدای بزرگ به من کتاب آسمانی عطا می‌کند.
او مرا برای پیامبری برگزیده، و مرا مایه‌ی خیر و برکت قرار داده است.
من هرجا باشم، سودمند خواهم بود».

همهمه‌ها میان جمعیت بیشتر شد.

– «این دروغ است».

– «این زن با کودکش ما را جادو کرده است».

– «امّا واقعاً نوزاد سخن می‌گوید».

مادر با نگاهی نگران، امّا امیدوار به لطف پروردگار به لب‌های کودکش می‌نگریست.

سخنان دل‌نشین کودک، ادامه یافت:

برای ثبت پرسش باید وارد حساب کاربری خود شوید. ورود به حساب


پرسش و پاسخ بدون پرسش

تا کتون پرسشی ثبت نشده.