مادربزرگ در برابر چشمهای حیرتزدهی سینا، سه بار دیگر هم به رکوع رفت!
او هر بار که از رکوع بلند میشد، یک آیهی دیگر از سورهی توحید را میخواند.
سینا به سرعت به سراغ مادرش رفت. مادر هم در اتاق دیگر نماز میخواند. سینا کنار سجادهی مادر نشست و منتظر ماند.
مادر سورهی حمد را خواند و بعد گفت: «بسم الله الرّحمن الرّحیم» و به رکوع رفت.
سپس بلند شد و گفت: «قل هو الله احد» و دوباره به رکوع رفت.
سینا هاج و واج مانده بود!
«وای خدایا! مادرم هم مثل مادربزرگ، نماز میخواند؛ این چه نمازی است!»
مادر سه بار دیگر هم به رکوع رفت و هر بار که از رکوع بلند میشد، آیهای دیگر از سورهی توحید را میخواند.
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.