آن شب تا نزدیک صبح در قصر قدم میزد و فکر میکرد:
میتوانم تا سال بعد در این قصر در کمال آسایش زندگی کنم و از حکومت لذت ببرم. الان همه چیز شهر در اختیار من است. اصلاً دلیلی ندارد با فکر کردن به آینده، خودم را ناراحت کنم …
اما فقط یک سال؟! بعد از آن چه کار کنم؟ اگر بخواهم این یک سال را به خوشگذرانی بپردازم، در آن جزیره بدون آب و غذا، بدون خانه و سر پناه، چگونه زندگی کنم؟
انتخاب سختی بود. آسایش یک ساله و رنج همیشگی یا یک سال زحمت و در عوض، راحتی همیشگی؟
بالاخره نزدیک صبح تصمیمش را گرفت.
از فردای آن روز، در کنار
رسیدگی به کارهای مردم
و تلاش صادقانه برای
حل مشکلات آنان،

پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.