وارد حیاط مدرسه که شدم، احساس غریبی کردم. شیراز کجا و آنجا کجا؟ صدای همهمهی بچهها مدرسه را پُر کرده بود. زبانشان را نمیفهمیدم، حتی یک کلمه هم تُرکی بلد نبودم.
🔑 واژگان کلیدی
✍️ نکات املایی
زنگ کلاس را زدند. زنگ دوم بود. من و بابا، رفته بودیم ادارهی آموزش و پرورش، یک نامه گرفته بودیم که اسم مرا بنویسند. بعد از زنگ اول به مدرسه رسیده بودیم.
✍️ نکات املایی
وارد کلاس که شدم، همه با تعجب نگاهم کردند. پسری که معلوم بود مبصر کلاس است به ترکی گفت: «تَزَه گلیپسن؟» (تازه آمدهای؟) وقتی دید جواب نمیدهم با تندی گفت: «نیه جاواب ورمیسن؟» (چرا جواب نمیدهی؟) نگاهم را به کف کلاس دوختم و گفتم: «ترکی بلد نیستم.»
🔑 واژگان کلیدی
✍️ نکات املایی
صداهایی از گوشه و کنار کلاس بلند شد: فارسدِه، فارسدِه. (فارس است، فارس است.) یکی از بچههای ته کلاس، خطاب به من گفت: «من هم فارسم. اسمت چیست؟» ذوقزده شدم و لبخندی زدم و گفتم: «یونس… اسمم یونس است.»
🔑 واژگان کلیدی
زنگ تعطیل را که زدند، به کوچه دویدم. تازه، کوچهی مدرسه را پشت سر گذاشته بودم و داشتم وارد خیابان میشدم که دستی به شانهام خورد: ــ هی یونس! صبر کن با هم برویم.
پرسش و پاسخ بدون پرسش
تا کتون پرسشی ثبت نشده.